گریه نمی کنم نه اینکه سنگم گریه غرورم و بهم می زنه مرد برای حضم دلتنگیاش گریه نمی کنه قدم میزنه گریه نمی کنم نه اینکه خوبم نه اینکه دردی نیست نه اینکه شادم یه اتفاق نصفه نیمه ام که یهو میون زندگی افتادم ... یه ماجرای تلخ ناگزیرم یه کهکشونم , ولی بی ستاره یه قهوه که هرچه شکر بریزی بازم همون تلخی ناب و داره اگه یکی باشه من وبفهمه براش غرورم و بهم می زنم گریه که سهله زیر چتر شونش تا آخر دنیا قدم می زنم .
نوشته شده در سه شنبه 90/11/11ساعت
6:15 عصر توسط تنهای تنهایی نظرات ( ) |
Design By : Pichak |